«مهمترین جزءِ فلسفهِ وجودیِ "توهم" در محتمل بودنِ امکانِ وجود داشتن آن خارج از اراده ما است»
"توهم" به موقعیتی گفته می شود که بر اساس آن قرار است "کاری بزرگ و خارق العاده" خارج از توان و قابلیت های موجود در یک تفکرِ بشری به "وقوع" بپیوندد.
این قلم بر آن نیست که به کسی اثبات نماید که کارهای بزرگ و خارق العاده خارج از توان و قابلیت های موجود در یک تفکر بشری، امکان وقوع ندارد. بلکه عمیقاً بر این نظر است که چنین امکانی وجود داردو اصرار دارد که هیچ انسانی و یا جامعه ای نمی تواند – حتی اگر بخواهد – خود را از داشتن موقعیت استفاده از آن محروم سازد.
آنچه اما "توهم" نامیده می شود، ترویجِ عدم استفاده از قابلیت وتوانایی هایِ موجود در یک تفکر بشری، بدلیل انتظار احتمال وقوع واقعه ای آرمانی تر است، که مطابق بر "قابلیت ها و توانایی" ما نیست و حتی ممکن است در دورهء کوتاهِ زندگیِ شهروندانِ امروز، اصلاً واقع نشود.
چه کسی می تواند به خود اجازه بدهد که برای مثال در مقابل واقعهء مهم و اساسی "نابودی زمین" و یا "ظهور موعودی" که در کلیه مکاتب مذهبی بشری پیش بینی شده است و اساساً مستقل از واقعیت وجودی "او" احتمالِ تحقق دارد، ایستادگی و یا حتی مقابله نماید؟
مشکل از آنجا شروع می شود که ذهن "متوهم" به هزار ویک دلیل که می تواند ناشی از "ترس"، "الهام"، "اشراق" و یا حتی "خواب" و "رویا" باشد، به موضوعی که اساس واقعیت وجودی آن را در دسترس ندارد "باور" پیدا می کند.
بقیه مسیر بسیار ساده است ، باورمند آن چنان به باور خود "اعتقاد" دارد که در گذر زمان به آن "اعتماد" پیدا می کند. این اعتقاد و اعتماد مبنای حرکت بعدی او می شود و شهروندانِ به دور از موضوع نیز، به صرفِ تاکیدِ فردِ "متوهم" در برابر او مواضعِ سه گانهء بر خورد - با هر پدیدهء اجتماعی - را در پیش می گیرند:
1- با آن همراه می شوند چرا که به باورِ صاحبِ "باور" به هر دلیلی "باور" می کنند.
2- با آن مقابله می کنند چرا که قادر به پذیرفتن مبانی اثباتی "توهم" به دلیل عدم وجود نیستند.
3- آنرا نادیده می گیرند، چرا که جرئی از زندگی واقعی آنها نیست.
در سه گانهء فوق ومطابق تقریباً همهء موضوعاتِ جدلی، روشن است که ساده ترین وضعیت از آنِ گروه اول باشد که "باور" دارند و نیازی به کنکاش در موضوع را هم احساس نمی کنند.
پیچیده ترین وضعیت را نیز گروه دوم دارند که "مجبور" خواهند بود به جنگ "دیوها" در آسیاب های بادی – که می توانند – اصلاً وجود خارجی نداشته باشند، بروند. ( در واقع این "رزمندگانِ با توهم" به ابزار دست "توهم" تبدیل می شوند و باعث توسعه آن می گردند.) این یک نبرد ناعادلانه است که بیشتر مواقع به نفع "توهمِ" موردِ ترویج تمام می شود.
گروه سوم که اساساً با "توهمِ" مورد نظر ارتباط بر قرار نکرده اند، اما!
در وضعیت دوگانه و روشنی قرار می گیرند. یا می دانند برای زندگی خود "چه می خواهند" و یا نمی دانند " چه می خواهند".
واقعیت این است که دوگانهء پیش رویِ گروه سوم است که "حیات" سیاسی جامعه را تحت تاثیر خود می گیرد و عرصهء زندگیِ واقعی در جامعه است.
اگر جامعهء مفروض یک "جامعه مدنی" (یعنی متمدن) باشد با سازمان یافتگی ناشی از "تمدن" می داند چه نیازهائی دارد و چه می خواهد و چگونه باید به سمت آمال های خود حرکت کند. حال آنکه اگر جامعهء مفروض "دچار" عقب ماندگی مدنی باشد با "هزاران هزار" آمال و آرزو، در فراق خواسته های تعریف نشدهء خود زندگی می کند تا بمیرد.
واضح است که جامعهء با "عقب ماندگی "مدنی" یک جامعه خنثی است و هر جامعه خنثی را کسان دیگری "مدیریت" خواهند کرد. واستعداد این "مدیریت" نزد "باورمندانِ" به توهم از گروه های اجتماعی دیگر بیشتر باشد.
این نوشته را نوشتم تا بدانیم که "نمود" رهبری و مدیریت در "جامعه"! آیینه تمام نمای "وجود اجتماعی" ما است و نداشتنِ "آرزو و خواسته های تعریف شده" را کسی نمی تواند به "جامعه مدنی" تحمیل و یا تزریق کرده باشد!
در فضیلت داشتن برنامه
قانون اول سیاست ورزی در جامعه مدنی "داشتن برنامه برای رسیدن به خواسته ها" است و باید قبول کنیم، «کسی یا جامعه ای که خودش برای خودش برنامه نداشته باشد، توسط دیگرانی که همیشه برای آنها "برنامهء" آماده دارند، مدیریت خواهد شد!»
به همین دلیلِ ساده است که باید بپذیریم « سفاکی و نادانیِ رهبرانِ "متوهم" در یک جامعهء فاقدِ آرزو و هدفِ تعریف شده ( منظور فاقد برنامه ) صرفاً یک معلول "خود خواسته" است!»
*****
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ (فعل نکرده)
هفت رنگش می شود، هفتاد رنگ (وضعیت بدست آمده)
26 مرداد 1391
از سری نوشته های س یستم ع صبی ی اوران م ردم ا یران (سعی ما)
*****
عصر روز عاشورا است و نسل روشنفکری در ایرانِ امروز از رفتار مردم به دنبال نذری حیران!
سایتی بنام مظفری دات ای ار: «نذری یاب در تهران» منتشر کرده و...
باز نشر این یادداشت در مورد "توهم" و شناخت آن را به دوستان جوان تقدیم می کنم.
بر این باورم که جنگیدن با باورهای عوام جزئی از وظایف روشنفکری نیست.(در این مورد در یادداشت توضیح کافی داده شده است.)
یادگرفتن و یاددادنِ «داشتن آرزو» و تبدیل آن به «تعیین هدف» و تاکید بر اهمیت داشتن «برنامه برای رسیدن به آرزوها» وظیفهء اول و آخر روشنفکری است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید!
5 آذر 1391
No comments:
Post a Comment